چه شب بدی است امشب، که ستاره سو نداردگل کاغذی است شب بو، که بهار و بو ندارد چه شده است ماه ما را، که خلاف آن شب، امشبز جمال و جلوه افتاده و رنگ بو ندارد؟ به هوای مهربانی، ز تو کرده روی و هرگزبه عتاب و مهربانی، دلم از تو خبر ندارد ز کرشمه ی زلالت، ره منزلی نشان دهبه کسی که بی تو راهی، سوی هیچ سو ندارد دل من اگر تو جامش، ندهی ز مهر، چارهبه جز آن که سنگ کوبد، به سر سبو ندارد به کسی که با تو هر شب، ه,کاغذی ...ادامه مطلب
خاموش شد چشم تر فانوسها در من سرزد شب انبوهی از کابوسها در من من رود پر آشوب، تو دریای آرامش فانوسها در توست، اقیانوسها در من من سر به سر کفرم، چه میخواهد دل از جانمجاریست بیشک خون دقیانوسها در من من مریمام وقتی بپیچد موج لبخندتمثل صدای روشن ناقوسها در من خاکسترم زاییده بکر جهنم هاست باید به پا خیزد شبی ققنوسها در من ای باد زخمی! از تن من آنچنان بگذر تا جان بگیرد ریشه افسوسها در من شاعر:مریم مایلی زرین,فانوس های کاغذی,فانوس های قدیمی,فانوسهای ده میدانند بیهوده روشنند ...ادامه مطلب