رد پای شعر

متن مرتبط با «نفرین به سفر» در سایت رد پای شعر نوشته شده است

بودن به سبک آدمی مرده

  • _____8888888888____________________ ____888888888888888_________________ __888888822222228888________________ _88888822222222288888_______________ 888888222222222228888822228888______ 888882222222222, ...ادامه مطلب

  • سفر

  • تو سفر خواهی کردبا دو چشم مطمئن تر از نوربا دو دست راستگو تر از همه ی اینه هاخواب دریای خزر رابه شب چشمانت می بخشمموج ها زیر پایت همه قایق هستندماسه ها در قدمت می رقصندمن ترا در همه ی اینه ها می بینمروبرو، در خورشیدپشت سر، شب در ماهمن تو را تا جایی خواهم بردکه صدایی از جنگو خبرهایی کذایی از ماهلحظه هامان را زایل نکندمن ترا از همه آفاق جهان خواهم بردپس همسفر با منیتو سفر می کنی اما تنهاصبح صادقو همه همهمه ی دستانره توشه ی تو."خسرو گلسرخی", ...ادامه مطلب

  • جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

  • برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست   این قافله از قافله سالار خراب است اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست   من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست   امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست  در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست   "هوشنگ ابتهاج" , ...ادامه مطلب

  • در حریم کعبه,خودیبین,سجده بت میکند

  • کرد سودا آسمان سیر این دل دیوانه راسوختن شد باعث نشو و نما این دانه رامحو شد در حسن آن کان ملاحت، دیده هااز زمین شور، بیرون شد نباشد دانه راعشق سازد حسن عالمسوز را در خون دلیرذوالفقار شمع باشد بال و پر پروانه رامی شود در ساغر مخمور، می آب حیاتعاشقان دانند قدر جلوه مستانه رانیست پروا سیل بی زنهار را از کوچه بندمی گشاید زور می آخر در میخانه رادر حریم کعبه خودبین سجده بت می کندقبله رو گرداندن است ا,حریم,کعبهخودیبینسجده,میکند ...ادامه مطلب

  • جوونی هم بهاری بود و بگذشت

  • چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 22:21 جوونی هم بهاری بودو بگذشت       به ما یک اعتباری بود وبگذشت      میان ما و تو یک افقی بود             که انهم نوبهاری بود وبگذشت (0 لایک) ,جوونی,بهاری,بگذشت ...ادامه مطلب

  • بهتر

  • مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر استدر قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است قصه ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاهدل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر استتشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستندکوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است باشد ای عقل معاش اندیش، با معنای عشق -آشنایم کن ولی نا آشنایی بهتر است فهم این رندی برا, ...ادامه مطلب

  • به کجا برم...

  • سلام به همه علاقمندان به شعر و ادبیات ایرانی برای شما لحظات خوبی را آرزو مندم و امید وارم از. این وبلاگ لذت ببرید خواهشمندم نظرات خود را دریغ نفرمایید باتشکر» مشاهده کامل شناسنامه» تماس با مدیر, ...ادامه مطلب

  • چه بسا درد که نزدیک به درمان آمد

  • خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمدخواب دیدم که خیال تو به مهمان آمدگوئی از نقد شبابم به شب قدر و براتگنجی از نو به سراغ دل ویران آمدماه درویش نواز از پس قرنی بازممردمی کرد و بر این روزن زندان آمددل همه کوکبه سازی و شب افروزی شدتا به چشمم همه آفاق چراغان آمدوعده وصل ابد دادی و دندان به جگرپا فشردم همه , ...ادامه مطلب

  • به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

  • به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم ازوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوستبه غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبحتا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوستنه فلک راست مسلم نه ملک را حاصلآنچه در سر سویدای بنی‌آدم از اوستبه حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیستبه ارادت ببرم درد که درمان هم ازوستزخم خونینم اگر به نشود به, ...ادامه مطلب

  • بهشت

  • این چه حرفی‌ست که در عالم بالاست بهشت هر کجا وقت خوش افتاد، همانجاست بهشت دوزخ از تیرگی بخت درون تو بودگر درون تیره نباشد، همه دنیاست بهشت. "صائب تبریزی", ...ادامه مطلب

  • وای به حال دگران

  • نفرین به سفر

  • ما چون دو دریچه روبروی همآگاه زهر بگو مگوی هم هر روز سلام و پرسش و خنده هر روز قرار روز آینده عمر آینه بهشت، اما…آهبیش از شب و روز تیر و دی کوتاهاکنون دل من شکسته و خسته ستزیرا یکی از دریچه ها بسته ستنه مهر فسون، نه ماه جادو کردنفرین به سفر، که هر چه کرد او کرد,نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد,نفرین به سفر,نفرین به سفر که هر ...ادامه مطلب

  • به دل سنگ تو از من نرسد آزاری

  • ای که برداشتی از شانه‌ی موری باریبهتر آن بود که دست از سر من برداری ظاهر آراسته‌ام در هوس وصل، ولیمن پریشان‌ترم از آنم که تو می‌پنداری هرچه می‌خواهمت از یاد برم ممکن نیستمن تو را دوست نمی‌دارم اگر بگذاری موجم و جرأت پیش آمدنم نیست، مگربه دل سنگ تو از من نرسد آزاری بی‌سبب نیست که پنهان شده‌ای پشت غبارتو هم ای آینه از دیدن من بیزاری؟! "فاضل نظری",به دل سنگ تو از من نرسد آزاری ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها