نه چراغ چشم گرگی پیرنه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه مانده دشت بیکران خلوت و خاموش زیر بارانی که ساعتهاست می بارددر شب دیوانه ی غمگینکه چو دشت او هم دل افسرده ای دارددر شب دیوانه ی غم,اندوه ...ادامه مطلب